اشعار من



سالیانه رفته ای در کُنج بامی خُفته ای
آنقَدَر خو گرفته ای خاک و خُل را شسته ای

 

سالیانه بی تو من رنج و عذابی می کشم
بی تو من در دل چه های و هوی هایی میکشم 

 

چشم هایت هنوز مثل قدیم ها بی ریاست!؟
مثل شب ها گویی میان قصه هاست!؟

 

بی تو من خوابم ز شبها مُرده است 
گویا گرگی خواب هایم خورده است.


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ترفندستان یک لیوان محبت وبلاگ هم مسیر | دلنوشته های رضا محمودصالحی آب بندی استخر و عایق کاری استخر handsfree-etymotic-kerman نمایشگاه اتومبیل کارا aleshanee روزنه های زندگی کمونه موفقيت